۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

روز‌هاي آخر اسفند

اين روزهاي آخر سال هر كس رو مي‌بينم داره سريع ميره جايي و عجله داره. كارهاي بانكي، آماده شدن براي سفر، خانه‌تكاني، بستن حساب‌هاي مالي اداره‌ها و دولت، رفتن به سلموني و هزارتا كار ديگه كه همه آخر سالي بايد انجام شن. به اضافه اينكه شلوغي و ازدحام چه در قالب ترافيك و چه در بانك‌ها و اماكن عمومي روند انجام امور رو كندتر ميكنه.
جالبه ما آدمها عيد رو اختراع كرديم، سال رو اختراع كرديم، سفر رو اختراع كرديم و هزارتا اختراع ديگه كه قرار بود يار خاطر باشند ولي حالا چي داريم جز بار شاطر؟ حالا چنان اسير اختراعات خودمونيم كه خيلي‌ها رو مي‌شناسم صد تا فحش را به آخر سال و سال جديد و به جمشيد شاه بيچاره مي‌دهند.
سعي كرده‌ام در اسفند ماه كمتر درون شهر جابجا شوم، كمتر خريد كنم، كمتر رستوران و سينما بروم، خلاصه به اين دلايل و به خاطر بحران اقتصادي (لابد جهاني) توفيق اجباري امسال اسفند آرام و زيباست.
يك دوبيتي با مايه طنز به دستم رسيد كه دوست خوبي از مشهد برايم آن را فرستاده است: من لبخندي زدم كه دريغم آمد شما آن لبخند را بر چهره نداشته باشيد:
روزگارم گله مندی شده است
من بگریم تو بخندی شده است
از دلم یاد نکردی شاید
عشق هم سهمیه بندی شده است

هیچ نظری موجود نیست: