گاهي اوقات خودم را ميبينم كه در اتاقي در يك خانه نشستهام و مشغول مطالعه و پژوهش بر روي موضوعات مورد علاقه خويش هستم. در حاليكه كامپيوتر اتاقم يك موسيقي زيبا و مورد علاقه من را پخش ميكند. در اين تصوير روزبهاي كه پشت كامپيوتر نشسته هيچ دغدغهاي به جز كاري كه ميكند ندارد.
اين رويا و بخصوص بخش دغدغههاي ذهني آن بزرگترين بخشي است كه ما را از دنياي حقيقي متمايز ميكند. در زندگي روزمره آن چه سبب ميشود از هر وضعيت دلخواهي روياگونه نباشد اين است كه دغدغههاي كارهاي مانده، مشكلات حل نشده، پروژههاي تحويل نشده، غم نان و . . . مانند يك باران دائمي مغز آدميان را بمباران ميكنند و اگر آدمي توانايي كنار گذاشتن انها را داشته باشد فراري در كار نيست. آب باران جمع شده سيلي ميشود و شما را ناگهان مورد حمله قرار ميدهد.
افراد را ميشناسم (خودم در برخي از موارد) كه براي فرار از اين وضعيت پناه بر مخدرهاي ادبي و فرهنگي ميبرند. من سرگرميهايي نظير مجموعه كتابهاي هريپاتر، سريالهايي مانند Lost و Prison Break و . . . فيلم ديدن در حد خفگي، بازي كردن بخصوص از نوع FIFA، بازيهاي استراتژيك، بازيهاي معماگونه را در دسته مخدرهاي ادبي قرار ميدهم و استفاده از آنها را تقبيح نميكنم ولي پناه بردن به آنها از ترس باران ياد شده فقط سيل را قويتر ميكند.
اين رويا و بخصوص بخش دغدغههاي ذهني آن بزرگترين بخشي است كه ما را از دنياي حقيقي متمايز ميكند. در زندگي روزمره آن چه سبب ميشود از هر وضعيت دلخواهي روياگونه نباشد اين است كه دغدغههاي كارهاي مانده، مشكلات حل نشده، پروژههاي تحويل نشده، غم نان و . . . مانند يك باران دائمي مغز آدميان را بمباران ميكنند و اگر آدمي توانايي كنار گذاشتن انها را داشته باشد فراري در كار نيست. آب باران جمع شده سيلي ميشود و شما را ناگهان مورد حمله قرار ميدهد.
افراد را ميشناسم (خودم در برخي از موارد) كه براي فرار از اين وضعيت پناه بر مخدرهاي ادبي و فرهنگي ميبرند. من سرگرميهايي نظير مجموعه كتابهاي هريپاتر، سريالهايي مانند Lost و Prison Break و . . . فيلم ديدن در حد خفگي، بازي كردن بخصوص از نوع FIFA، بازيهاي استراتژيك، بازيهاي معماگونه را در دسته مخدرهاي ادبي قرار ميدهم و استفاده از آنها را تقبيح نميكنم ولي پناه بردن به آنها از ترس باران ياد شده فقط سيل را قويتر ميكند.
۳ نظر:
اين يكي از بهترين پستهايي بود كه در چند وقت اخير تو وبلاگت خوندم نميدونم شايد علت اين همه جذابيتش براي من حس همذات پنداري شديديه كه با خواندن اين پست در من ايجاد شده. راستش اين يه آرزوي ديرينه شده براي من كه بتونم توي همچين شرايطي به اون كارهايي كه دوست دارم برسم. ولي متاسفانه اين دنياي واقعي لعنتي اين موهبت را از من گرفته. باورت نميشه چند وقته كه يه دل سير كتاب نخوندم، فيلم نديدم، مجله فيلم نخوندم ... واي خدا چقدر كار هست كه دوست دارم كه انجام بدم و نميتونم ....
من با مخدرها مخالف نيستم. خيلي هم باهاشون حال مي كنم. اما يك عده آدم هستن مثلا مثل هاجر فاطمي، كه هر موضوع رو در اولين لحظه خالي اي كه پيدا مي كنن حل مي كنن. اينجوري هيج وقت اين سيل رو پشت سرخودشون ندارن.
البته من چند سال است كه دارم سعي مي كنم اين كار رو بكنم اما نتونستم ها. فقط خواستم بگم يك نوع ديگه هم وجود داره
Vali in mokhaderha bazi vaghta kheili ham khooban, chon baes mishan fekret az oon chizi ke dari azash farar mikoni azad beshe o betooni badan ba energy e bishtar beri tarafesh. Va kheili jalebe ke mokhaderhaie ma ha hame shekle hame :)
Rasty man hamsihe inja ro mikhoonam ama chon az google Reader mikhoonam mamoolan hemmat nemikonam biam nazar bedam.
Be parastoo: age bedooni cheghadr hal kardam esmam ro to comment ha khoondam :D delam barat 1 zare shode :) baraie gap zadanhamoon ke faghat khodemoon azash sar dar miavordiam :) baraie vaghthaei ke bad az kolli vaght ham ro mididim o dar 1 min, synchronize mishodim :)
ارسال یک نظر