۱۳۸۷ بهمن ۳, پنجشنبه

پاسخ كوبنده فردوسي به سلطان محمود غزنوي

اين شعر فردوسي از آن شعرهايي است كه من واقعاً قدرت كلام را در آن مي‌بينم. خيلي قشنگ و غرور انگيز از تحقيري كه شده دفاع مي‌كنه و پاسخ مي‌ده. اگر حوصله نداريد اشكالي نداره كه بعداً شعر رو بخونيد ولي يك روز بالاخره بخونيدش.

ایـا شـاه محمـود كشـور گشـای
زكـس گر نتـرسی بتـرس از خدای

كه پیش از تو شـاهان فـراوان بُدند
همـه تاجـداران كیـهان بُـدنـد
فـزون از تـو بـودند یكسر به جاه
بـه گنج و سپـاه و به تخت و كلاه
نـكردنـد جـز خوبـی و راستـی
نگشتـد گـرد كـم و كـاستـی
هـمه داد كـردند بـر زیـردسـت
نبودنـد جـز پـاك یـزدان پرست
نـجُسـتند از دهر جـز نـامِ نیـك
وَزآن نـام جُسـتن سـرانجامِ نیـك
هر آن شـه كه در بنـدِ دینـار بـود
بنـزدیـك اهل خـرد خـوار بـود
جهـان تا بـوَد شهـریـاران بـوَد
پـیـامـم بـرِ تـاج‌داران بـوَد
كه فـردوسیِ طـوسیِ پـاك جـفت
نـه ایـن نـامه بر نام محمود گفت
گر ایدون كه شاهی به گیتی تو را ست
نگوئی كه این خیره گفـتن چراست
نـدیدی تـو ایـن خاطـر تیـز من
نینـدیشی از تیـغ خـونریـز مـن
كـه بد دین و بدكیش خوانـی مـرا
منم شـیر نـر ، میش خـوانی مرا؟
مـرا سهـم دادی كه در پـای پیـل
تنـت را بسـایم چـو دریـای نیل
هـر آنكس كـه شعر مرا كرد پست
نگـیردش گـردون گردنـده دست
به دانـش نبُـد شـاه را دستـگـاه
وگرنـه مـرا برنشـاندی بـه گاه
چـو دیـهیـم‌دارَش نـبُـد در نـژاد
ز دیـهـیـم‌داران نیـاورد یـاد
اگـر شـاه را شـاه بـودی پـدر
بـه سـر بر نـهادی مـرا تاجِ زر
وگـر مـادرِ شـاه، بـانـو بُـدی
مرا سیـم و زر تـا به زانـو بُدی
چـو انـدر تبـارش بـزرگـی نبود
نیـارست نـام بـزرگـان شنـود
كـف شـاه محمـود عـالـی‌تبـار
نُـه اندر نُـه آمد سـه اندر چهار
چـو سـی سـال بردم به شهنامه رنج
كـه شاهم ببخشـد به پاداش گنج
مـرا زاین جهـان بـی‌نیـازی دهـد
میـان یـلان سـر فـرازی دهـد
بـه پـاداش گنـج مـرا درگـشـاد
بـه من جـز بـهای قفیـزی نداد
فقـاعی نَیَـرزیـدم از گنـج شـاه
از آن مـن فقـاعی خریـدم به راه
پشیـزی بِـهْ از شهـریـاری چنـین
كه نـه كیـش دارد نه آئین و دین
پـرستـار زاده نـیـایـد بـه كـار
اگر چنـد دارد پـدر شهـریـار
سـر نـاسـزایـان بـرافـراشتـن
وز ایشـان امیـد بـهی داشـتن
سـر رشته‌ي خـویش گـم كردن است
به جیـب اندرون مار پروردن است
درختـی كه تلـخ است وی را سرشت
گـرش بر نشانـی به باغ بـهشت
وَر از جـوی خُلـدش به هنـگام آب
به بیخ انگبـین ریزی و شهدِ ناب
سرانـجام گـوهـر بـه كـار آورَد
هـمان میـوه‌ي تلـخ بـار آورَد
به عنبـر فـروشـان اگـر بـگـذری
شـود جـامه‌ي تو هـمه عنـبری
وگـر بگـذری سـوی انـگِشت‌گـر
ازو جُـز سیـاهی نیابـی دگـر
ز بد گوهـران بـد نبـاشـد عجـب
نشـاید ستـردن سیـاهی زشـب
بـه نـاپـاك‌زاده مـداریـد امیـد
كه زنگی به شسـتن نگردد سپـید
ز بـد اصـل چشـم بـهی داشتـن
بُـوَد خـاك در دیـده انبـاشـتن
چـو پـروردگـارش چنیـن آفـریـد
نیـابی تـو بربنـدِ یـزدان كلـید
بـزرگی سراسر بـه گفتـار نیسـت
دو صد گفتـه چون نیم ‌كردار نیست
جهـاندار اگـر پـاك ‌نـامـی بُـدی
در ایـن راه دانـش گـرامی بُـدی
شنیـدی چـو زایـن گونه‌گونه سخـن
ز آئـینِ شـاهـان و رسـمِ كهـن
دگرگونـه كـردی بـه كامـم نگـاه
نگشـتی چـنـین روزگـارم تبـاه
از آن گـفتـم ایـن بیـتـهای بلنـد
كـه تا شـاه گیرد از این كار پـند
دگـر شـاعـران را نـیـازارد او
هـمان حـرمت خـود نگه دارد او
كـه شـاعر چـو رنجـد، بگوید هجا
بـمانـد هجـا تا قیـامت بـه جا
بنـالـم بـه درگـاه یـزدان پـاك
فشـاننـده بـر سر پراكنـده خـاك
كه یـارب روانـش بـه آتـش بسوز
دلِ بـنـده‌ي مـستـحق بـرفـروز

۱ نظر:

kimia گفت...

Agha ejaze ma khundim, va besyar khoshemaan amad

سـر نـاسـزایـان بـرافـراشتـن
وز ایشـان امیـد بـهی داشـتن
سـر رشته‌ي خـویش گـم كردن است

Sometimes I think, I wish we still had people writing poems assertively and seriously. For world issues, like these poets would do. But then perhaps its time for nasr and we are busier than being able to sit and come up with ghafie o mesra' o these thinks. But I still want Iranians to write. Cause when they do, it
stays. and echos

Thanks for sharing