۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

ترشك


خوب چند روزي نبودم و دلم براي شما تنگ شده بود.
براي شكستن يخ جمع خاطره‌اي رو تعريف مي‌كنم.
رفته بوديم منزل يكي از دوستان كه بسيار پيش ما عزيز هستند آقاي «آ-ش» و خانم «آ-م» از قضا مهماني در آنجا بود كه اهل خطه خراسان بود و پدربزگش اگر اشتباه نكنم كارخانه‌اي داشت كه از جمله محصولات آنها آلوچه فرآوري شده (همون ترشك خودمون) بود. از قضا ميزبان عزيزمون يك نمونه داشت و ما آنجا خورديم چنان لذت برديم و بي جنبه بازي درآورديم كه چند روز پيش كه بار ديگر به منزل آقا و خانم آ رفته بوديم فهميدم آن مهمان فوق ‌الذكر يك بسته بزرگ پر از ترشك فرستاده و گفته اين رو به همون آقايي بديد كه ترشك خيلي دوست داشت. (آدم خوبه جنبه داشته باشه نه اينكه يه خوردني ديد يه جور هول كنه طرف تا يك هزار سال بعد هم يادش نره.)

۳ نظر:

پرستو سمیعی گفت...

من عاشقتم كه شكموي من. همه سهم من هم مال تو. راضي شدي؟

Unknown گفت...

هر وقت اونا رو خوردی یه سری به من بزن! ولی فقط ترشک های خودتو بخور!

Unknown گفت...

من از طرف خودم و آقای آ-ش از شما بابت ذکر این خاطره تشکر می کنم.

خانم آ-م