۱۳۹۵ خرداد ۱۶, یکشنبه

3000 تست و ماجرای تلمذ از راه دور

افرادی هستند که من نسبت به آنها احساس شاگردی و علاقه دارم بدون آنکه آنها را دیده باشم و یا سر کلاس درس آنها نشسته باشم. از جمله آقای سیدحسین سیدموسوی مولف کتابهای جبروآنالیز، حساب دیفرانسیل و انتگرال، ریاضیات گسسته و ... . در دوران دبیرستان کتابهای وی را به عنوان کتاب اضافه میخواندم و از بین همه مولفان من نسبت به این شخص از روی کتابهایش علاقه مند شدم و هستم.
افراد دیگری با این شرایط برایم پرویز شهریاری و دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی هستند. دکتر خلیل خطیب رهبر کمتر ولی جای خالی همه اینها هم برایم احساس میشود. نوعی حس تنهایی که با شنیدن خبر مرگ جان نش در ثصادف رانندگی به آدمی دست میدهد.
پی نوشت:
این که یک وبلاگی بعد از چند سال با پست عزادارانه ای از مرگ چندین نفرمطلب جدید منتشر کند نهایت کج سلیقگی است.
پینوشت 2:
از افراد یاد شده در مطلب بالا تنها آقای سیدحسین سید موسوی زنده هستند که برای ایشان طول عمر آرزومندم.

۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

طرشت 3، همبرتخم مرغ، مکدونالد و تاریخچه دیجیتال


نشسته بودم داشتم به موسیقی پاپ گوش می‌دادم و اصلا نمی‌دونم چی شد که ناگهان یاد خوابگاه طرشت 3 و ساندویچ‌هایی افتادم که از بوفه  خوابگاه می‌خریدیم. در اون سالها بوفه خوابگاه رو یه آقای آذری می‌گردوند به نام علی آقا معروف به علی ده‌یوز که اشاره به زبان ترکی علی آقا داشت و برخی بر همین وزن و بنا بر عادت جمعهای پسرانه ناسزایی برای علی آقا ساخته بودند.
این علی آقا یک برادر جوان داشت که وقتی پشت دخل می‌ایستاد، همه محاسبات رو با ذهنش و به سرعت انجام می‌داد. در زمان بیکاری کتاب می‌خواند. مثلا کتابهای کافکا و کامو.
در بوفه خوابگاه مردی میانسال به عنوان کارگر علی آقا ساندویچ‌ها را درست می‌کرد. او که با دانشجویان همواره بداخم و بداخلاق برخورد می‌کرد از طرف دانشجویان مک‌دونالد لقب گرفته بود. این لقب تضاد موقعیتی که او در واقعیت (ساندویچ‌زن خوابگاه طرشت 3) داشت  و موقعیتی که به گمان دانشجویان حق خود می‌دانست (مدیر برند مشهور ساندویچ آمریکایی) را به طنز یادآوری می‌نمود.
القصه هر چه در اینترنت گشتم اثری از عکسی یا نوشته‌ای در ارتباط با آن دوره و آدمهای یاد شده پیدا نکردم و به این فکر کردم که از نسلهایی از دانشجویان بوده‌ایم که ناپدید شده‌ایم و مانند ذرات غبار در عالم امکان پرکنده گشته‌ایم. تنبلی در مورد من و مشکلات یا عوامل دیگر برای دیگران مانعی از شکل‌گیری تاریخچه دیجیتال ما شده است.

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

از آکلند تا خوارزم- دو روایت از ما

چندی پیش در مورد خودشیفتگی و نژادپرستی ایرانیان برایتان نوشته بودم و پس از بوجود آمدن مسایل اخیر در مورد منع انتخاب رشته برای تابعین افغانستان چیزی ننوشتم تا اینکه در بحثی که در رخنامه (Facebook) بین برخی از دوستانم درگرفته بود، حالم تغییری کرد و تصمیم گرفتم دو مطلب را با شما در میان بگذارم:
روایت اول: روزی با یکی از شاگردانم که اهل عربستان سعودی است در حال مرور ریاضیات و جبر بودم که به من گفت این جبر را می‌گویند که یک عرب اختراع کرده است و منظور او خوارزمی بود. من خندیدم و به او گفتم ولی به ما آموزش داده‌اند که او ایرانی بوده است. خوب مرا در نظر بگیرید که می‌خواهم برای او توضیح بدهم خوارزمی ایرانی است با توجه به موارد زیر:
1- کتابهای خوارزمی به عربی نوشته شده است. (البته برای من توضیح ندهید که زبان علمی در آن دوره به علت همه گیری، عربی بوده است و مستقل از ملیت یا قومیت، دانشمندان ترجیح می‌دادند به عربی مقالات و رساله‌های علمی را بنویسند مانند انگلیسی امروز)
2- در زمان تولد او، خوارزم محل تولد او زیرمجموعه خلافت عباسیان بوده.
3- در حال حاضر محل تولد وی در کشور ازبکستان واقع است.
4- اصولا زمان زیادی خوارزم زیر مجموعه ایران نبوده است.
با فکر کردن به این دلایل با خود فکر کردم و به او گفتم: البته اهمیتی ندارد که او اهل کجا و از کدام قوم بوده است. ما همیشه در حال استفاده از نتایج پژوهش‌های دیگران هستیم.
فکر می‌کنم به طور بیمارگونه‌ای می‌خواهیم برتری خود را نسبت به دیگران به آنها و خود اثبات کنیم. وضعیت کنونی ما نیاز به این امر را بیشتر کرده است طوری که رفتار ما با سایرین توهم خودبرتربینی ما را تمام قد نمایش می‌دهد. در ایران افراد اگر کسی اهل اروپای غربی یا آمریکای شمالی نباشد اصلا آدم به حساب نمی‌آید. در آکلند هم کم نیستند ایرانیانی که گمان می‌کنند تافته جدابافته‌ای هستند و اهالی کشورهای دیگر (چینی، ژاپنی، هندی، پاکستانی، کره‌ای، عرب و ...) یحتمل خنگ، بدون تمدن و فرودست هستند.
روایت دوم: شعری خواندم از کامنت‌های نوشته دوستم در رخنامه(!):
از شعر بلند استاد قنبرعلي تابش. وقتي دخترش مي‌پرسد چرا ما را در خيابان اقغاني مي‌گويند:
 دخترم مگو که افغانی ام
 مگو که لعل بدخشانیم
 دخترم مگو تو حرف تلخی
 گل سرخم تو ز شهر بلخی
 بلخ از علم و هنر دریاست
 زادگاه بوعلی سیناهاست
 ...
 غم غربت ز ازل با ما بود
 عمه ات رابعه هم تنها بود
 روزگاران که پر از ولوله هاست
 تلخی اش سهم شما حنظله هاست
 ...
 دخترم نور و چمن حق تو بود
 جشن نوروز وطن حق تو بود
 اگر اواره تو را کردم من
 زار و بیجاره تو را کردم من
 دختر عفو نما بابا را
 گلم از دست مده فردا را
 گله ها را گل من کمتر کن
 این سخن را ز پدر باور کن
 یک سحر غنچه که در گل برسد
 نفسم به شهر کابل برسد
 شور اوارگی ات ختم بخیر
 قصه زندگی ات ختم بخیر
 ...
 آسمان وطنم بارانی است
 پاره های جگرم افغانیست

۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

شروع دوباره


از وقتی که به آکلند آمدم، متوجه شدم که تافل 100 و ایلتس 7 و از اینجور حرفها کشک است. انگلیسی زبان دوم من و بسیاری از ایرانی‌هایی است که تنها گلیم خود را می‌توانند از آب بیرون بکشند و فاصله جدیی با استانداردهای درست صحبت کردن و درست نوشتن دارند.
با علاقه سریعا رفتم کتابخانه و عضو شدم. کافی است یک نامه یا کاغذی ببری که نشان بدهد در آکلند زندگی می‌کنی. نه عکس می‌خواست (اون هم مثلا 3 در 4 با زمینه روشن، بدون عینک در شش ماهه اخیر)، نه کپی پاسپورت، نه شماره ضامن و سفته و نه هیچ چیز دیگر.
خوب در کتابخانه شهر چه می‌خواهی؟ در اقدامی متهورانه کتاب نظم اشیای میشل فوکو رو امانت گرفتم ولی خوب می‌توانید حدس بزنید که بعد از مدتی با دستهایی درازتر از پاهام کتاب را پس دادم. تاریخ ایران، روم، تاریخ جهان، کمیک‌های خوب و مجله‌های مختلف اهداف بعدیم بودند که با خواندن و تورق آنها فهمیدم که تا خواندن کتابها و مقالات جدی فاصله دارم و بهتر داستانها و مقالات مجلات را می‌فهمم.
این اواخر در ایران فصل نخست سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) را دیده بودم و بسیار لذت بردم. متوجه شدم که مجموعه هفت‌گانه‌ای به نام نغمه یخ و آتش (The Song of Ice and Fire) توسط جرج مارتین در حال نگارش است. (5 جلد نوشته شده است.) هدف بعدیم انتخاب شد. جلد اول را تهیه کردم و در حال مطالعه آن هستم و لذت فراوانی می‌برم ولی انگلیسی آن سخت‌تر از بقیه داستانهایی است که خوانده‌ام، شاید چون واژه‌ها و اصطلاحاتی دارد که در انگلیسی روزمره با آنها برخورد نمی‌کنیم. مگر در فارسی روزمره چقدر کلاهخود، زره، ذرع، اورنگ، خفتان، بیرق و امثالهم کاربرد دارد.
به نظر می‌رسد راه درازی در پیش دارم تا بتوانم کتابهایی که در ایران می‌خواندم را دوباره بخوانم، تا بتوانم درست انگلیسی صحبت کنم و بدون اشتباه واضح انگلیسی بنویسم تا شاید روزی بتوانم به انگلیسی قلمفرسایی کنم.

۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

پدربزرگ Kauri

امروز می‌خواهم در مورد عجیب‌ترین چیزی که در نیوزیلند دیده‌ام برای شما مطلبی بنویسم. ماجرا این بود که در یک فروشگاه، محصولات چوبی‌ای دیدم که خیلی توجهم را جلب کرد. به قفسه مورد نظر که نزدیک شدم دیدم که در بالای قفسه نوشته‌اند: برای تولید این محصولات هیچ درختی قطع نشده است. بلکه از چوب درختانی به نام Kauri استفاده شده است که دارای عمری بیش از 45000 سال هستند و چوب آنها در زیر خاک سالم مانده است و مانند محصولات معدنی از زیر زمین استخراج می‌شود.
نوعی درخت Kauri با اسم بیولوژیک Agathis Australis از درختان بومی نیوزیلند است که در بخش شمالی جزیره شمالی یعنی بالای مدار 38 درجه جنوبی می‌روید. به این درخت کائوری نیوزیلندی هم اطلاق می‌شود. این درخت تا 50 متر هم بلند می‌شود. قطر تنه آن نیز در بخش زیرین به 5 متر می‌رسد. این درختان به طور معمول بیش از 600 سال عمر می‌کنند. تعداد زیادی از آنها به سن 1000 سالگی می‌رسند و هیچ نمونه‌ای با سن بیش از 2000 سال یافت نشده‌است. تا سال 1900 بیش از 90 درصد جنگل کائوری که پیشینه آن به سالهای پیش از 1000 میلادی می‌رسد تخریب شد. نوع باستانی این درخت با عمری نزدیک به 50000 سال از زیر زمین به صورت سالم در برخی از نقاط نیوزیلند کشف می‌شود و استخراج می‌شود.