در سحرگاه پس از اقامه صلات عازم سفر به بلاد کفر شدیم. از مطار امام با طیاره ترکیش که برای ما ایمن تر از طیاره هما بود و متعلق به عثمانیان ابتدا در اسلامبول توقف نموده و سپس با طیاره دیگری محصول کمبانی معظم بوئینغ به امپراتوری وایکینگها وارد شدیم. دروازه ورود ما مدینه غرطه بورغ بود که وایکینگها آن را یوته بری گویند. ما (من و پری شپش سابق) با دلیجان کمبانی فلیغبوسارنو که قوس و قزحی بر دیواره آن نقش بسته بود عازم استیشن مرکزیه شدیم.
در استیشن مرکزیه چشم هر بنی بشری سیاه میشد. میدانی وسیع مانند صحرای محشرو دیوان وایکینگ به هر سور روان و به دنبال شکار آدمیانی چون ما بودند. پنهان و لرزان خود را به تراموایی رسانده و پناهنده به قلعه آزاده شاه شدیم. این آزاده از اعاظم ملکه های مملکت وایکینگ بوده که دعوت خاتم رسولان را جد اکبرش لبیک گفته و وی به نمطی از مسلمات است. وی ما را پذیرفت و آداب پنهان شدن در بین دیوان را به ما آموخت و از تجارب خویش در حکومت بر کشور ولوو احادیث کثیر روایت کرد. رعایای آزاده در ولوو ارابه تولید می کنند.
از بخت خوش دو تن از یاران قدیم را ملاقات کردیم. این دو که در حجره جلیس بودند و در کجاوه انیس و مدتی است در کوک آباد (استرالیا) در بلد سیدنیه وزیرمختار خلیفه هستند برای زیارت یکی از علمای انگلوساکسون که پنهانی مسلمان شده است به دیار غرطه بورغ آمده بودند. این دو یار سیامکس بن علی و ساره دار نام داشتند. بدیشان بنا شد سفر پنهانی به دارالحکومه در شهر استکهلم کنیم و در آنجا از حکیمان و علمای پارسی دو تن دیگر یعنی خویی و خوزه را ببینیم. با قطار مجهول الفین به سرعت توفان به استکهلم رسیدیم.
لباقی در روز دیگر ...
۴ نظر:
عااااااااااالي بود جناب روزبه! من ناخودآگاه كلش رو با صداي خودت خوندم!!!
monfajer shodam az khandeh !!! mahshar bood, harf nadaasht!
montazer e baaghish im maa...
Baba kheili khafand :)
Haj Mohsene asle Niaki
الحق که نغز بود.
ارسال یک نظر