اشاره: اين داستان كاملاً خيالي بوده و هرگونه شباهت بين اسامي افراد مكانها و هر چيز ديگر اتفاقي ميباشد. اگر ميخواهيد فحش بدهيد هم بدانيد ان الله لايحب الفاحش المتفحش.
يكي از روزهاي قديم، اون موقعي كه همه عاشق ميشدند يك آقا سگه بود كه عاشق يك گربه شده بود. ماجرا از اونجايي شروع شده بود كه وقتي سگه دانشجو بود تو دانشگاه علوم حيواني و حسابي رشته الكتريسيته ساكن ميخوند با عدهاي از حيوانات شهرهاي دور و نزديك آشنا شده بود. از جمله شغالهاي هنديجان، گرگهاي شهميرزاد، گوركنهاي پاريز، روباه آمل، مارهاي يزد، ببرهاي مازندران و اسكولهاي درياي مرمان. بگذريم تو يكي از اين سالها يك گربه جوان كه هم رشتهاي و هم شهري آقا سگه بود دل آقا سگه رو ميبره. آقا سگه با گربهه طرح دوستي ميريزه و با هم ميرند كافيشاپ شربت بهدانه با عصاره گالينابلانكا ميخورند. بعد ميرند سينما و فيلم «شيرشاه، آكتور انيميشن» ساخته ميرزا محسن چرمباف رو تماشا ميكنند. بعد كه فيلم تموم شد ديگه دير وقت شده بود و سگه به گربهه گفت بيا بريم خونه ما. الان اگه بري پانسيون خانم گاوه شاخت ميزنه. بهتره كه با من بياي خونه ما. گربه هم خوشحال و خندان با سگه ميره خونه سگه و اتاق خالي و تخت چند بوسه در آغوش كشيدن و . . .
حتماً دوست داريد بدونيد جاي چي سه نقطه گذاشتم ها؟ هيچي. ماجرا به جايي نرسيد كه به خاطر شئون جامعه او رو حذف كنيم تو وسط بوسيدن گربهه ميزنه زير گريه. اشك ميريزه و. سگه ناراحت كه حتما زيادهروي كرده و گربه جونش رو ناراحت كرده. خلاصه گربه با مامانش صحبت ميكنه ولي نميگه كه خونه اقا سگه است. بعد از تلفن يقه سگه رو ميگيره كه همش تقصير توئه من به مامانم دروغ گفتم تو اصلاً ادم بدي هستي. سگه هر چي ميگه چرا فحش ميدي. ادم هم خودتي. به منِ سگِ بي نوا چه مربوط؟
بعله، چند ماهي ميگذره و رابطه انها پيشرفته نداشته. تو اين وضعيت يكي از دوستايِ سگه كه يك روباه نارنجي بود به سگه يگه من ماجرا رو برات درست ميكنم. سگه هم روباه رو به گربه معرفي ميكنه. روباه هم تا دلت بخواد زيراب سگه رو ميزنه. اخرش كار اينا به جدايي ميكشه و سگه ميره با يك خرس قهوهاي ازدواج ميكنه و گربهه با يك خرس پاندا.
حالا هر دو تا تو فيسبوك با هم دوستند و هروقت سگه عكس گربهه رو ميبينه گريه ميكنه و گربهه هم اصلاً نمتونه بره پروفايل سگه رو از نزديك ببينه.
بالا رفتيم ماست نبود، قصه ما راست نبود.
پايين اومديم دوغ بود، قصه ما دروغ بود.
يكي از روزهاي قديم، اون موقعي كه همه عاشق ميشدند يك آقا سگه بود كه عاشق يك گربه شده بود. ماجرا از اونجايي شروع شده بود كه وقتي سگه دانشجو بود تو دانشگاه علوم حيواني و حسابي رشته الكتريسيته ساكن ميخوند با عدهاي از حيوانات شهرهاي دور و نزديك آشنا شده بود. از جمله شغالهاي هنديجان، گرگهاي شهميرزاد، گوركنهاي پاريز، روباه آمل، مارهاي يزد، ببرهاي مازندران و اسكولهاي درياي مرمان. بگذريم تو يكي از اين سالها يك گربه جوان كه هم رشتهاي و هم شهري آقا سگه بود دل آقا سگه رو ميبره. آقا سگه با گربهه طرح دوستي ميريزه و با هم ميرند كافيشاپ شربت بهدانه با عصاره گالينابلانكا ميخورند. بعد ميرند سينما و فيلم «شيرشاه، آكتور انيميشن» ساخته ميرزا محسن چرمباف رو تماشا ميكنند. بعد كه فيلم تموم شد ديگه دير وقت شده بود و سگه به گربهه گفت بيا بريم خونه ما. الان اگه بري پانسيون خانم گاوه شاخت ميزنه. بهتره كه با من بياي خونه ما. گربه هم خوشحال و خندان با سگه ميره خونه سگه و اتاق خالي و تخت چند بوسه در آغوش كشيدن و . . .
حتماً دوست داريد بدونيد جاي چي سه نقطه گذاشتم ها؟ هيچي. ماجرا به جايي نرسيد كه به خاطر شئون جامعه او رو حذف كنيم تو وسط بوسيدن گربهه ميزنه زير گريه. اشك ميريزه و. سگه ناراحت كه حتما زيادهروي كرده و گربه جونش رو ناراحت كرده. خلاصه گربه با مامانش صحبت ميكنه ولي نميگه كه خونه اقا سگه است. بعد از تلفن يقه سگه رو ميگيره كه همش تقصير توئه من به مامانم دروغ گفتم تو اصلاً ادم بدي هستي. سگه هر چي ميگه چرا فحش ميدي. ادم هم خودتي. به منِ سگِ بي نوا چه مربوط؟
بعله، چند ماهي ميگذره و رابطه انها پيشرفته نداشته. تو اين وضعيت يكي از دوستايِ سگه كه يك روباه نارنجي بود به سگه يگه من ماجرا رو برات درست ميكنم. سگه هم روباه رو به گربه معرفي ميكنه. روباه هم تا دلت بخواد زيراب سگه رو ميزنه. اخرش كار اينا به جدايي ميكشه و سگه ميره با يك خرس قهوهاي ازدواج ميكنه و گربهه با يك خرس پاندا.
حالا هر دو تا تو فيسبوك با هم دوستند و هروقت سگه عكس گربهه رو ميبينه گريه ميكنه و گربهه هم اصلاً نمتونه بره پروفايل سگه رو از نزديك ببينه.
بالا رفتيم ماست نبود، قصه ما راست نبود.
پايين اومديم دوغ بود، قصه ما دروغ بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر